مجله شماره 120 مهر ماه 1397
3 |
سرمقاله |
4 |
سخن مديرمسئول |
8 |
با مادر ترزا تا اوج کارمايوگا |
10 |
يوگا از منظر مينيماليسم |
12 |
سوتراي چهارم |
14 |
آيا چپدستها در يوگا ناديده گرفته شدهاند؟ |
16 |
ترتيببندي آساناها |
20 |
ارگونومي در يوگاي مدرن |
22 |
استفاده از نيروهاي شفادهندة درون |
24 |
پانچاکارما |
27 |
برندگان مسابقه عکاسي |
28 |
با يوگا سفر به سرزمين شرپاها، کوماري و لوميني |
34 |
سعادت ابدي(سلامتي) |
37 |
اخبار |
38 |
مسير خودت را پيدا کن |
44 |
ماجراهاي سياتيک |
46 |
تمرينات يوگاي زنان |
48 |
کاربردهاي درماني يوگانيدرا |
50 |
حرکاتي براي تعادل چاکراي ريشه |
52 |
يک وعده غذاي گياهي |
54 |
يوگا؛ يار شما در خانه |
56 |
پرسش از شما، پاسخ از ما |
57 |
يوگا همراه با ابزار |
58 |
فوايد انجام دادن يوگا در مدارس |
60 |
ناظر (چشم درون) |
سخن مدیرمسئول
خوشحالی
و رضایتمندی با سانتوشا
در اتاق بیمارستانی دو بیمار بستری بودند. یکی از بیماران اجازه داشت هر روز بعدازظهر یک ساعت روی تختش که کنار پنجرۀ اتاق بود بنشیند. ولی بیمار دیگر مجبور بود بیحرکت بماند و همیشه پشت به هماتاقیاش روی تخت بخوابد. آنها ساعتها با هم صحبت میکردند. از همسر، خانواده، خانه، سربازی یا تعطیلات با هم حرف میزدند و هر روز بعدازظهر بیماری که تختش کنار پنجره بود مینشست و تمام چیزهایی که بیرون پنجره میدید برای هماتاقیاش توصیف میکرد. پنجره رو به یک پارک بود که دریاچۀ زیبایی داشت. مرغابیها و قوها در دریاچه شنا میکردند و کودکان با قایقهای تفریحیشان در آب سرگرم تفریح بودند. درختان کهن، به منظرۀ بیرون زیبایی خاصی بخشیده بودند و تصویری زیبا از شهر در افق دوردست دیده میشد. همانطور که مرد کنار پنجره این جزئیات را توصیف میکرد، هماتاقیاش چشمانش را میبست و این مناظر را در ذهن خود مجسم میکرد و روحی تازه میگرفت.
روزها و هفتهها سپری شد تا اینکه روزی مرد کنار پنجره از دنیا رفت و مستخدمان بیمارستان جسدش را از اتاق بیرون بردند. مرد دیگر که بسیار ناراحت بود تقاضا کرد تختش را به کنار پنجره منتقل کنند. پرستار این کار را با رضایت انجام داد. مرد به آرامی و با درد بسیار خود را به سمت پنجره کشاند. تا اولین نگاهش را به دنیای بیرون از پنجره بیندازد. بالأخره میتوانست آن منظرۀ زیبا را با چشمان خودش ببیند. ولی در کمال تعحب با یک دیوار بلند مواجه شد. مرد متعجب به پرستار گفت که هماتاقیاش همیشه مناظر دلانگیزی را از پشت پنجره برای او توصیف میکرده است. پرستار پاسخ داد: «ولی آن مرد کاملاً نابینا بود.»
داستانی از پائولو کوییلو (1947 م)، نویسندۀ مشهور برزیلی که داستانهایش بین عامۀ مردم کشورهای مختلف دنیا پرطرفدار است، در خصوص مردی نابیناست که سعی میکند به هماتاقیاش امید بدهد و او را خوشحال کند و از این طریق خودش هم احساس خوشی و رضایت کند. خوشحالی، امید به آینده، آرزو داشتن، رضایت داشتن از زندگی، خرسندی، شادی، نشاط و آرامش همه و همه از جمله آرزوهای هر کسی است که در طول عمر برای رسیدن به آن از هیچ گونه تلاشی فروگذار نمیکند.
فلسفۀ یوگا به چرخۀ حیات که در اصطلاح سانسکریت به آن سامسارا گفته میشود تأکید دارد. چرخهای که با تولد آغاز میشود و به دنبال آن، رشد، سپس پیری و در آخر با مرگ پایان میپذیرد. این چرخه که 70، 80 و یا به زحمت تا 100 سالگی ادامه پیدا میکند زمینه را برای بودن در آرامش و خوشحالی و رضایتمندی انسان فراهم میکند. ولی بعضاً مشاهده میکنیم این حالتها برای همگان اتفاق نمیافتد و چه بسا ناشادی و درد و غم و رنج گریبان افراد را میگیرد.
ابتدا باید ببینیم شادی به چه معنایی است و چه چیزهایی را در بر میگیرد. شادی با واژههایی همچون خوشحالی، شادکامی، خوشی و نشاط هممعنا شده است. شادی ترکیبی از عاطفۀ مثبت بالا و عاطفۀ منفی پایین است. عاطفۀ مثبت مانند دوست داشتن، هیجان زندگی، خوشی و اشتیاق و عاطفۀ منفی مانند ناکامی، خصومت، ترس، عصبانیت، وحشتزدگی و رنجاندن دیگران. امروزه شادی و شاد بودن بهعنوان یک معیار اصلی در تشخیص سلامت درونی محسوب میشود. شادی افزایش دهندۀ آگاهی، خلاقیت و فعالیت فرد است. تسهیلگر روابط اجتماعی است و موجب حفظ سلامت و افزایش طول عمر افراد میگردد. فرد شادکام، فردی سالم، فرهیخته، برونگرا، متدین و خوشبین است.
جان لنون (1980-1940)، خوانندۀ گروه بیتلها، (معروفترین گروه موسیقی پاپ دهۀ 60 و 70 میلادی) نقل کرده است: «در مدرسه از من پرسیدند وقتی بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی؟» پاسخ دادم: «خوشحال» به من گفتند: «سؤال را درست متوجه نشدهای.» در جواب گفتم: «شما زندگی را درست متوجه نشدهاید!»
بدین ترتیب اگر همواره سعی کنیم نشاط و شادمانی را در زندگیمان نهادینه کنیم، به همانی میرسیم که در یوگا به آن سانتوشا گفته میشود.
سانتوشا کلمهای است سانسکریت به معنی «خرسندی»، «قانع بودن» یا «رضایتمندی و انتظارات مناسب داشتن از زندگی» ضمن اینکه سانتوشا «راضی بودن از اعمال خود» هم معنا میدهد. در عین حالی که سانتوشا به آنچه من و شما نیت میکنیم، آنچه انجام دادهایم، آنچه انجام میدهیم و آنچه هستیم و آنچه میخواهیم باشیم هم بستگی دارد. سانتوشا تأکید میکند که ذهن من و شما نباید درگیر آرزویی در آینده یا آنچه در گذشته اتفاق افتاده است باشد. اگر من و شما از آنچه که هستیم راضی نباشیم، شادی در زندگیمان وجود نخواهد داشت. اگر برای انجام کاری نهایت تلاش را به کار بردیم، باید نسبت به نتیجۀ آن قانع باشیم. گفتهاند: «فقیری که به آنچه دارد قانع باشد، از شاه غنیتر است. ولیکن شاهی که هنوز طمع ثروت و مالاندوزی دارد، از فقیر نیز محتاجتر است.» ناراضی بودن مداوم، قانع نبودن و حسرت خوردن، نفرت داشتن، عوارض و مشکلات متعددی را به دنبال خواهد داشت که آرامش را از انسان میگیرد.
فراموش نکنیم غم و غصه یا خوشحالی و آرامش نتیجۀ اندیشه و ذهن و پیروی از قوانین هستی است. آنچه را که بیندیشیم خلق خواهیم کرد، آنچه را که احساس کنیم جذب خواهیم کرد، آنچه را که تصور کنیم، همان خواهد شد، زیرا زندگی یک پژواک است، هرآنچه میفرستیم، بازمیگردد، هر آنچه میکاریم درو میکنیم، هرآنچه میدهیم بازمیگیریم. وقتی احساس ناامیدی، ترس و ناکامی داریم، وقتی شاد و آرام نیستیم، وقتی دچار کمبود عاطفی و عشقی هستیم یا در روابطمان تنش داریم، یقین داشته باشیم حل مشکل را از درون باید شروع کنیم تا در نهایت به صلح و آرامش و خوشحالی در بیرون برسیم.
مولانا در دفتر پنجم کتاب مثنوی به شرح داستان گاوی میپردازد که در جزیرهای سرسبز و خوش آب و علف زندگی میکند و از صبح تا شب مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد و حسابی چاق و فربه میشود. اما شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هر چه به تنش گوشت شده بود آب میشود. حکایت آن گاو حکایت دلنگرانیهای بیخود ما آدمهایی است که امروز در این
عصر زندگی میکنیم.
صبح که از خواب بلند میشویم تا پایان روز کموبیش ترسهایی داریم که هیچوقت اتفاق نمیافتند و فقط لحظههای ما را هدر میدهند. یک روز چشم باز میکنیم، به خودمان میآییم و میبینیم عمرمان در ترس برای آیندهای نامعلوم گذشته و لذتی از روزهایمان نبردهایم و خوشحالی را احساس نکردهایم. مسئله ی که پرل س.باک (1973-1892 م)، نویسندۀ شهیر آمریکایی، هم به آن اشاره دارد و میگوید: «بسیاری از مردم شادیهای کوچک را به امید خوشحالی و خوشبختی بزرگ از دست میدهند.»
ما عادت کردهایم هر روز یک دلمشغولی پیدا کنیم. یک روز غصۀ گذشتههای دور و نزدیک رهایمان نمیکند. یک روز دلواپسی برای فردای نیامده.
برای خوشحال بودن و آرامش داشتن بایستی از زندگی رضایت داشته باشیم، همواره شاد باشیم و امروز غم فردا را نخوریم. موضوعی که سعدی شیراز (690-606 ه.ق) هم به آن اشاره دارد:
برو شادی کن ای یار دلافروز
غم فردا نشاید خورد امروز
برای خوشحال بودن و آرامش داشتن بایستی از زندگی رضایت داشته باشیم و راضی باشیم به آنچه داریم. این را هم هیچگاه فراموش نکنیم که داشتن ثروت زیاد خوشبختی به بار نمیآورد، بلکه خوشبختی راضی بودن به هر آنچه داریم است.
اگر به قرآن کریم مراجعه کنیم میبینیم مفهوم شادی با الفاظ (فرح و سرور) 25 بار تکرار شده است و اگر به آیۀ 58 سورۀ یونس عمیق شویم متوجه میشویم خداوند خوشحالی را بهتر از جمعآوری مال میداند و میفرماید:
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ «بگو به فضل و رحمت خدا باید خوشحال شوند که از آنچه گردآوری کردهاند بهتر است.»
اگر گذری به شرق دور داشته باشیم و فلسفۀ سانتوشا را در آنجا بررسی کنیم میبینیم که رضایت داشتن و خرسندی از زندگی زمانی اتفاق میافتد که به قول بودا (بین قرن 4 تا 6 قبل از میلاد) از دنیای مادی عبور کنیم و وابستگیهایمان را کم کنیم. منظور از وابستگی این است که به فرد یا شیئی وابسته شویم و با خود فکر کنیم اگر من او یا آن را از دست بدهم یا همیشه نتوانم آن را داشته باشم بدبخت خواهم شد. عدم وابستگی به این معناست که اگر غذایی را دوست دارم به دست بیاورم چه بهتر، اما اگر هم نتوانم آن را به دست آورم عیبی ندارد. دنیا که به آخر نرسیده است. خواستن، داشتن و وابسته بودن به جهان مادی در همۀ مکاتب به نحوی منع شده است. مثلاً در بهاگوادگیتا، کتاب مقدس هندیان، هم قهرمان داستان، کریشنا، به مسئلۀ عدم وابستگی اشاره دارد و میگوید: «شخصی که با جریان مدام و بیوقفۀ امیال و آرزوها آشفته نمیگردد همانند اقیانوسی است که با وجود هزاران رودی که به درونش جاری میشود بدون تغییر میماند. چنین شخصی است که به آرامش دست مییابد. نه آن کسی که در تلاش برای برآورده کردن چنین آرزوهایی است.»
متأسفانه امروزه وقتی به دور و برمان نگاه میکنیم میبینیم وابستگی به مال دنیا آنقدر زیاد شده که هر کس در هر پست و مقام و موقعیتی که هست در صدد وابسته شدن هر چه بیشتر به این چرخۀ حیات است، که زیاد هم طولانی نیست. و این یعنی دور شدن از سانتوشا یا همان قانع بودن و خرسندی از زندگی. فراموش نکنیم اصل زندگی پذیرش و پذیرفتن است و این بدان معناست که سرنوشت هر چیزی را برایمان رقم زده، باید بپذیریم. البته این بدان معنا نیست که برای پیشرفت، بهتر شدن، خوشحال شدن و رضایتمندی هر چه بیشتر در زندگی دست از تلاش برداریم و مأیوس شویم. از جمله کلیدهایی که قفلهای یأس و ناامیدی و پریشانحالی را باز میکند، رفتن به سمت و سوی تمرینات معنوی است و تلاش در صدد کشف حقیقت و در نهایت رسیدن به نقطهای که روحمان را عظیم کند؛ که در روح عظیم همواره خرسندی و شادابی و رضایتمندی قرار دارد. فراموش نکنیم هر چه روحمان عظیمتر باشد اشتباهات دیگران را کوچکتر میبینیم. هر چه اشتباهات دیگران را کوچکتر ببینیم کمتر قضاوت میکنیم، هر چه کمتر قضاوت کنیم بزرگوارتر میشویم، هرچه بزرگوارتر باشیم کمتر به دیگران نیاز پیدا میکنیم. هرچه کمتر نیازمند باشیم کمتر دلگیر میشویم، هر چه کمتر دلگیر شویم کمتر آسیب میبینیم، هر چه کمتر آسیب ببینیم راحتتر میبخشیم، هر چه راحتتر ببخشیم راحتتر زندگی میکنیم و هر چه راحتتر زندگی کنیم خوشحالتر و خرسندتر و با رضایتمندی عمرمان را به سر میبریم.
حال که با چنین کلیدی آشنا شدیم و راه گام برداشتن برای رسیدن به خوشحالی و رضایتمندی و آرامش را دانستیم، به چهار مسئلۀ دیگر که لازمۀ رسیدن به سانتوشا هست هم باید اعتقاد داشته باشیم:
1- یک روزی از این دنیا خواهیم رفت.
2- خالقی هست که همواره ناظر اعمال ماست.
3- به همگان نیکی کنیم.
4- به کسی اذیت و آزار نرسانیم.
این چهار مطلب از جمله مواردی است که استاد سخن سعدی (690-606 ه.ق) هم بر آن تأکید کرده و راه خوشحالی و رضایتمندی و آرامش، که درواقع همان راه رستگاری است، را اینگونه برایمان بازگو میکند:
ز روز گذر کردن اندیشه کن
پرستیدن دادگر پیشه کن
به نیکی گرای و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
و باز هم این نکته را فراموش نکنیم که راههای دیگری هم برای شاد شدن و حوشحال بودن وجود دارد: 1- ارتباطهای انسانی یعنی دوست داشتن و دوست داشته شدن 2- انس با طبیعت 3- خندیدن از ته دل. توجه کنیم هر سه رایگان در دسترس هستند. البته در مورد خندیدن باید به این پیام مولانا توجه کنیم زمانی که مهر و محبت و عشق باشد خندیدن جور دیگری است: «عشق آموخت مرا جور دگر خندیدن.» و فریدون مشیری هم به لبخند و دلهای خوش و جانهای خرسند اینگونه اشاره میکند: «خوشا دلهای خوش، جانهای خرسند، خوشا نیروی هستیزای لبخند.»
سانتوشا یا خوشحال بودن، خرسندی، قانع بودن، داشتن قناعت و بالأخره رضایت داشتن از زندگی بستگی به طرز فکر و اندیشه و گفتار و کردار و رفتارمان هم دارد. اینکه آیا در همه حال حواسمان به آنها هست؟ تیکنات هان (1921 م)، معلم علم و اخلاق و معرفت ویتنامی ساکن پاریس، اعتقاد دارد: «هر فکری که تولید میکنی، هر چه میگویی، هر عملی که انجام میدهی، امضای تو را با خود دارد.» بدین ترتیب برای رسیدن به سانتوشا بایستی کاملاً هوشیار باشیم مبادا برای امضایمان، به واسطۀ کردارهایی که انجام میدهیم مورد سؤال و جواب قرار گیریم. برای رضایتمندی و آرامش و نشاط در زندگی همواره باید حوصله داشته باشیم، وقت صرف کنیم، از پیامهای قدیسین و بزرگان بهره ببریم و آنها را بهکار بندیم و بالأخره در مسیر هستی گام برداریم تا سالم به
مقصد برسیم.
هستی به ما ندا میدهد عمر ما کوتاه است و فقط برای مدتی فرصت داریم که در این دنیا عرض اندام کنیم. بهترین راه برای اینکه سانتوشا را تجربه کنیم، دل نبستن و اعتقاد داشتن به این است که بالأخره روزی باید گذاشت و گذشت. مطلبی که مولا علی (ع) (13 رجب 30 عامالفیل- 21 رمضان 40 ق) به زیبایی آن را اینگونه بیان میفرماید: «بگذارید و بگذرید، ببینید و دل مبندید، چشم بیندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.»
برای رضایتمندی و رضایت از زندگی بایستی تلاش کنیم و در صدد انجام بعضی امور باشیم که همواره شادی و نشاط و خوشحالی به دنبال دارد: روابط بینفردی منسجم داشتن، تماس اجتماعی مداوم و پایدار، ازدواج و زندگی زناشویی خوب، تلاش برای گذران زندگی، رضایت شغلی، و در نهایت رفتن به سوی یگانۀ عالم که اگر به آنها عمل کنیم این پیام حافظ شیرین سخن (792-727 ه.ق) را جامۀ عمل پوشاندهایم که میفرماید: «غبار غم برود حال خوش شود»
برای خرسندی، خوشحالی و رضایتمندی در زندگی باید به درونمان سیر کنیم و در رفتارهایمان با دیگران تجدید نظر نماییم. مطلبی که احمد شاملو (1379-1304 ه.ش)، شاعر و مترجم معاصر، اینگونه برایمان تفسیر میکند: «لازم نیست یکدیگر را تحمل کنیم. کافی است همدیگر را قضاوت نکنیم. لازم نیست برای شاد کردن یکدیگر تلاش کنیم، کافی است به همدیگر آسیب نرسانیم. لازم نیست دیگران را اصلاح کنیم، کافی است به عیوب خود بنگریم. حتی لازم نیست یکدیگر را دوست داشته باشیم، فقط کافی است دشمن هم نباشیم. آری در کنار هم شاد بودن و با آرامش زیستن، سخت ساده است. مقدسترین مکانهای دنیا نه واتیکان، نه بیتالمقدس و نه تبت است. مقدسترین مکان دنیا جایی است که در آن آرامش داشته باشیم، خوشحال باشیم و بخندیم. و چنین جایی در درونمان هست. پس هیچگاه آرامش و آزادی و رهایی و خوشحالی را در بیرون از خودمان جستجو نکنیم.»
مسائل گفته شده ایدهآلهای زندگی است، ولی همه میدانیم که زندگی پستی و بلندهای زیادی دارد و درست همانند همۀ چیزهای دیگر که در عالم دوتایی است مثل روز و شب، مرد و زن، آسمان و زمین، سیاه و سفید، خوب و بد، خار و گل؛ ما انسانها هم از ابتدا تا انتهای زندگی دقیقاً با دوگانگیهای فراوانی سروکار داریم.
رابیندرانات تاگور (1941-1861 م)، شاعر و متفکر و نابغۀ هندی، به دوگانگیها اشاره میکند و ستایش معبودی که همتا ندارد را برتر از خوردن غمها، غصهها و ناآرامیها میداند و میگوید: «در زندگی رنج هست، مرگ هست، اندوه و جدایی هست، اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست و بالأخره خدا هم هست.»
«بیخیال نداشتههایت، بیخیال غصههایت، بیخیال هر چه خیالت را ناآرام میکند، به من بگو ببینم امروز نفس کشیدهای؟ پس خوش به حالت. عمیق نفس بکش. عمیق عشق را، زندگی را، بودن را، بچش؛ ببین؛ لمسش کن و با تکتک سلولهایت فریاد بزن: معبود من! شکر که مرا جان بخشیدی.»
چرخۀ دارما که در زبان سانسکریت به معنای محافظت از خود است و منظور از آن محافظت در برابر غمها و ناملایمات زندگی است که رفع آن تنها بر عهدۀ خودمان و نه هیچ کس دیگر، فقط با پیروی از قوانین هستی امکانپذیر است که اگر چنین شود، نتیجهاش خوشحالی و رضایتمندی از زندگی یا همان سانتوشا است.
بهعنوان کسی که یوگا تمرین میکند بایستی به سانتوشا یا دومین بخش از دومین اصل یوگای 8 مرحلهای پاتانجلی (نیاما) عمل کنیم و همانند مرد نابینای داستان پائولو کوییلو که قصد خوشحال کردن هماتاقیاش را دارد تا از قِبَل او خودش هم احساس رضایت و خرسندی بکند، به جلو گام برداریم تا همواره در مدت زمانی که در چرخۀ سامسارا قرار داریم، اوقات خوشی را سپری کنیم.
در پایان، مطلب مان را با پیام زیر که به راز هستی و عدم لزوم نگرانی ها و با توجه به حضور خداوند اشاره دارد، خاتمه می دهیم:
به چه میاندیشی؟ نگرانی بیجاست
بخشش اینجا و خدا هم اینجاست
راهها منتظرند
تا تو هر جا
که بخواهی برسی
لحظهها را دریاب
زندگی در فردا
نه همین امروز است
لحظهها را دریاب
پای در راه گذار، راز هستی این است
با مادر ترزا تا اوج کارمایوگا
عزیزان خواننده که غالباً یوگا تمرین میکنند با چهار شاخۀ اصلی یوگا شامل راجایوگا (رسیدن به بصیرت از طریق کنترل و انضباط و پرورش تن و روان) گیانا یا جنانایوگا (رسیدن به بصیرت از طریق یادگیری علم و دانش) بهاکتییوگا (رسیدن به بصیرت از طریق محبت به همنوع و عشق به خدا) و (کارمایوگا) رسیدن به وحدت از طریق کار و تلاش و خدمت برای دیگران بدون درخواست اجر و مزد) آشنا هستند. کارمایوگی یا کسی که کارمایوگا انجام میدهد فردی است که به قوانین هستی پایبند است. کائنات را به چشم دیگری مینگرد، چنین شخصی هدفش خدمت کردن است. بدون هیچ چشمداشت. در این زمانه کم نیستند کسانی که از مال وسرمایه و وقت و انرژی خود میگذرند تا گرهی از کار کس یا کسانی گشوده شود. مادر ترزا از جملۀ معروفترین افرادی است که بهعنوان کارمایوگای واقعی بدون اینکه کوچکترین چشمداشتی داشته باشد همۀ عمر و زندگی و انرژی و وقت خود را صرف کمک به بشریت کرده است. 5 سپتامبر مصادف با 14 شهریور ماه سالروز درگذشت اوست که ما به این مناسبت به شرح مختصری از زندگی او میپردازیم. |
«اگنس گونجا بویاجیو» معروف به مادر ترزا در 26 اوت 1910 در اسکوپیه پایتخت جمهوری مقدونیه در یک خانوادۀ آلبانیایی ثروتمند به دنیا آمد. پدرش «نیکولا بویاجیو» یک تاجر موفق و فعال سیاسی بود. بعد از مرگ پدر، مادر اگنس او را بر اساس تعالیم کلیسای کاتولیک آموزش داد. اگنس از همان ابتدا مجذوب داستانهای زندگی مبلغین و خدمات آنها بود. در 12 سالگی تصمیم گرفت عمرش را صرف یک زندگی معنوی کند. در 18 سالگی خانه را ترک کرد و به عضویت گروه «خواهران لورتو» در ایرلند درآمد. دلش میخواست به خدمت و کمک به دیگران، به ویژه از طریق آموزش و پرورش، بپردازد و باورش این بود که در کلیسا این فرصت برایش فراهم میشود. در سال 1982 به هندوستان رفت و به گروه «تاس» پیوست. به خاطر ارادتی که به «ترزا د آویلا6»، راهبۀ اسپانیایی و بنیانگذار یکی از جریانهای خدمات خیرخواهانه، داشت نام ترزا را برای خود برگزید. سازمان خیریهای که به راه انداخته بود در هنگام فوتش، بیش از چهار هزار راهبه داشت و در 123 کشور جهان فعالیت میکرد. جزئیات بیشتری از حقایق جالب توجه زندگی مادر ترزا را در ادامۀ مطلب میخوانید.
تولد و کودکی
«اگنس گونجا بویاجیو» سومین و آخرین فرزند یک خانوادۀ کاتولیک بود. پدر و مادرش نیکولا و درانافیل در شهر اسکوپیه، از شهرهای عمدتاً مسلماننشین منطقۀ بالکان، زندگی میکردند. نیکولا یک بازرگان موفق بود و در انافیل به خانهداری و مراقبت از فرزندان میپرداخت. وقتی اگنس هشت ساله بود پدرش را به طور غیرمنتظرهای از دست داد و خانوادهاش دچار مشکلات زیادی شدند. در انافیل مجبور بود برای گذران زندگی و کسب درآمد به فروش منسوجات و گلدوزیهای دستدور خود بپردازد.
مخالفت خانواده با تصمیم اگنس
مادر اگنس از تصمیم دختر کوچکش برای انجام مأموریتی طولانی در یک منطقۀ بسیار دور برای کمک به فقرا شوکه شد. با اینحال از آنجایی که همیشه از کارهای اگنس حمایت کرده بود، فقط یک روز طول کشید تا رضایت خود را از تصمیم او اعلام کند. برادر اگنس نیز، که در آن زمان سن کمی داشت، به شدت با تصمیم خواهرش مخالف بود. او نمیتوانست تصمیم اگنس برای زندگی در فقر را درک کند.
ترک همیشگی خانواده
ترزا در نهایت در 18 سالگی خانه را ترک کرد و به عضویت گروه خواهران لورتو در ایرلند درآمد و پس از آن دیگر هرگز مادر و خواهرش را ندید. مادر و خواهر او در آلبانی دفن شدند و مادرترزا در سالهای پایانی زندگی خود اغلب به سر مزار آنها میرفت و سرانجام خود نیز پس از مرگ در همان مکان دفن شد.
آموزش به کودکان
هنگامی که مادر ترزا زندگیش را در هند آغاز کرد، مأموریت صومعۀ او آموزش دادن به کودکان ثروتمند در مدارس خصوصی بود. او به مدت 9 سال در دبیرستان «سنتماری» در کلکته به آموزش تاریخ و جغرافیا به دختران خانوادههای ثروتمند پرداخت. اما فقر منطقۀ کلکته او را آزار میداد. به همین دلیل مأموریت خود را به خیابانها آورد و علاوه بر تأمین مسکن برای یتیمان، با تجهیزات بسیار کم، شروع به آموزش بسیاری از کودکان در محلههای فقیرنشین کرد. او با روش قدیمی نقاشی با چوب روی خاک، خواندن و نوشتن را به کودکان آموزش میداد. آموزش بهداشت به خانوادهها و رفع نیازهای آنها در این زمینه نیز از دیگر خدمات مادر ترزا در این مناطق بود.
ساختن سرپناه در مناطق فقیرنشین
مادر ترزا و دستیارانش در مناطقی مانند مناطق فقیرنشین کلکته اقدام به خانهسازی برای افراد بیخانمان و ساخت مراکز پرستاری برای بیماران کردند. در این مناطق اغلب بیماری باعث میشد خانوادهها به زندگی در خیابانها روی آورند زیرا پرداخت هزینههای درمانی زیاد دیگر پولی برای هزینه کردن بابت مسکن برای آنها باقی نمیگذاشت. کودکان یتیمی که سرپرستی نداشتند نیز سر از خیابانهای این مناطق درمیآوردند.
تصمیمی مهم و ناگهانی
در سپتامبر 1946، هنگامی که ترزا در قطار در حال سفر به دیر لونتو در دارجیلینگ هندوستان بود، ناگهان تصمیم گرفت صومعه را ترک کند و به کمک فقرا و زندگی در میان آنها بپردازد. دو سال طول کشید تا ترزا توانست اجازۀ ترک صومعه را از راهبان ارشد دیر بگیرد. او همچنین باید از اسقف اعظم کلکته در این مورد اجازه میگرفت. بالأخره در 16 آگوست 1948 ترزا صومعه را ترک کرد و با پوشیدن ردایی با خطهای آبی، کارش را بهعنوان مبلغ آغاز کرد. او شهروندی کشور هند را دریافت کرد و به زندگی در میان فقرا روی آورد.
آموزشهای پزشکی
مادر ترزا بعد از ترک صومعه به جای اینکه مستقیم به مناطق فقیرنشین برود، چند هفتهای در شهر پاتنا به فراگیری اطلاعات پایهای پزشکی پرداخت. پس از کسب این اطلاعات در دسامبر 1948 مادر ترزای 38 ساله، خودش را برای ورود و زندگی در میان مردم فقیر کلکته آماده دید.
خودداری از ملاقات با پاپ
تلاشهای مادرز ترزا بالأخره مورد توجه رهبران کلیسا قرار گرفت و کمکم حمایتهای کلیسا از کارهای او آغاز شد. در سال 1965 پاپ پاول ششم برای دیدن مادر ترزا به هند رفت. اما مادر ترزا به پاپ اطلاع داد که به دلیل مشغلۀ زیاد کار و زندگی در میان فقرا نمیتواند با او دیدار داشته باشد. این کار ترزا، پاپ را تحتتأثیر قرار داد و او تعهد خود به کمک و حمایت از مادر ترزا را اعلام کرد. بعدها ترزا در سال 1997 ملاقاتهایی با پاپ پاول ششم و جانشینانش داشت. اما در ایدههایش تغییری ایجاد نشد.
خودداری از دریافت جایزۀ نوبل
بر اساس بسیاری از منابع، مادر ترزا موفق به کسب بیش از هزار جایزۀ جداگانه برای فعالیتهای خود شد. اما مهمترین جایزۀ او جایزۀ صلح نوبل است که آن را در سال 1979 دریافت کرد. ترزا از شرکت در ضیافت سنتی نوبل که بهصورت یک جشن برگزار میشد امتناع کرد و اصرار داشت مبلغ 192 هزار دلار هزینۀ این جشن باید صرف کمک به مؤسسات خیریه و حمایت از فقرا بشود.
خدمات بینالمللی ترزا
در سال ۱۹۸۲ مادر ترزا در اوج محاصرۀ بیروت توانست ۳۷ کودک را، که در بیمارستان خط مقدم گرفتار شده بودند، با آتشبسی موقت میان ارتش اسرائیل و چریکهای فلسطینی نجات دهد. وی همراه با کارکنان کمیتۀ بینالمللی صلیبسرخ به آن منطقه سفر کرد و توانست کودکان بیمار را نجات بخشد.
اواخر دهۀ 80 میلادی با بازتر شدن فضا در کشورهای اروپای شرقی برای ورود مبلغان مذهبی، مادر ترزا تلاشهایش را روی گسترش مذهب در این کشورها متمرکز کرد. او با موضعی محکم به مخالفت در برابر سقط جنین و طلاق پرداخت و شعارش این بود که: «مهم نیست آنها چه میگویند، شما باید آنها را با لبخند و کار خود تغییر دهید.»
مادر ترزا برای همکاری و کمک به نقاط مختلف سفر میکرد. از جمله برای مبارزه با گرسنگی به اتیوپی رفت و در فاجعۀ چرنوبیل برای کمک به آسیب دیدگان پرتوهای هستهای و در 1988 برای کمک به قربانیان زمینلرزۀ ارمنستان به این مناطق سفر کرد. در سال ۱۹۹۱ وقتی برای اولین بار به وطنش بازمیگشت، خانه خیریۀ برادران مبلغ را در تیرانای آلبانی تأسیس کرد.
تا سال ۱۹۹۶ او ۵۱۷ مأموریت را در بیش از ۱۰۰ کشور جهان به انجام رسانده بود.
بیماری و مرگ
ترزا در سال ۱۹۸۳، زمانی که در رم قصد دیدار با پاپ را داشت، دچار یک سکتۀ قلبی شد. در ۱۹۹۱ پس از جدال با بیماری سینهپهلو در مکزیک، دچار مشکلات قلبی بیشتر شد. به او پیشنهاد شد از مقام خود به عنوان مدیر امور خیریه کنارهگیری کند، اما راهبههای گروههای مذهبی در جلسهای سری رأی به باقیماندن او در سمت خود دادند و مادر ترزا تصمیم آنان را پذیرفت.
در آوریل ۱۹۹۶ در اثر یک سانحه به زمینخورد و استخوان ترقوهاش شکست. اگوست همان سال به بیماری مالاریا دچار شد و بطن چپ قلبش را از دست داد. با وجود عمل قلب واضح بود که وضع جسمانی وی رو به وخامت است. هنگامی که بیماریش شدت گرفت و مجبور شد بستری شود در خواست کرد همانند بقیۀ مردم عادی در بیمارستانی در کالیفرنیا مورد معالجه قرار گیرد.
مادر ترزا در ۱۳ مارس ۱۹۹۷ از مقام خود استعفا کرد و ۵ سپتامبر همان سال زندگی را بدرود گفت و دولت هند به منظور قدردانی از زحمات او مراسم رسمی ویژهای برایش ترتیب داد.