فهرست مقالات
3 |
سرمقاله |
4 |
سخن مدیر مسئول (مولانا؛ عارفی برای همۀ زمانها) |
7 |
دونالد ترامپ، مديتيشن و صلح جهاني |
8 |
يوگا؛ يار شما در خانه |
10 |
بهترين وضعيتهاي يوگا براي مديريت احساسات |
12 |
پيدا کردن فرصتي براي انجام يوگا |
13 |
تعالي در سالخوردگي |
14 |
زندگي به سبک فنگشويي |
15 |
خداحافظ روزمرگيها |
16 |
درمان و تعادل بخشيدن به چاکراها با غذا |
18 |
يوگا با ويلچر |
19 |
رنگهاي شبِ چله |
20 |
يوگا براي درمان اختلال دوقطبي |
22 |
سؤال از شما، پاسخ از ما |
23 |
آموختنِ بخشش، در حفظ سلامت ما ضروري است |
24 |
سعادت ابدي |
26 |
عناصر تعيينکننده در طراحي اتاق مراقبه |
28 |
|
30 |
تقدير و تشکر از دستاندرکاران مجلة دانش يوگا |
31 |
آيا يوگا واقعاً ميتواند بدن شما را سمزدايي کند؟ |
34 |
سماع عارفان |
36 |
از يوگا تا اوج |
38 |
آخرين خبرهاي علمي و پژوهشي |
40 |
از تهران با يوگا تا گنگ در هيماليا |
44 |
آنهايي که با يوگا تا اوج رفتند |
46 |
درسهايي براي زندگي |
48 |
يوگا و گنوستيسيسم |
49 |
يوگا و اوتيسم |
50 |
يوگا و درمان بيماريهاي گوارشي |
51 |
يوگا و جهان مدرن |
52 |
يوگا؛ همدم مهربان ام.اس |
54 |
يوگا و افسردگي |
57 |
يوگا براي کاهش استرس |
58 |
کرتان کريا؛ تغذية جسم، ذهن و مغز |
سخن مدیر مسئول (مولانا؛ عارفی برای همۀ زمانها)
سید عبدالحمید موحدی نائینی
مرغ و جوجهها
مرغی خانگی روی تخمهایش خوابیده بود و با گرمای تن و مهرورزی آنان را برای جوجه شدن آماده میساخت تا اینکه زمان خوابیدن پایان یافت و جوجهها از تخم سر بیرون آوردند. جوجهای با شکلی نامتناسب با دیگر جوجهها در بین آنان نمودار گشت. مادر و جوجهها، آن را از خود نمیدانستند و به او توجهی نداشتند.
مرغ، جوجهها را با خود به گردش میبرد و دانه چینی و حفظ جان به آنان میآموخت. آنها را از آب میترساند که اگر در آب بروند، غرق میشوند. روزی مرغ و جوجهها دیدند جوجۀ دیگر که شکل خاصی داشت، به آبرفته و شناکنان در جستجوی طعمه است. آنها فهمیدند او از تخم مرغابی بوده و برای مرغابی، آب چون خشکی است و میل به دریا، غریزی و ذات مرغابی است.
آدمی مثل آن مرغابی است. اصلش دریایی است، مادرِ زمین، او را پرورش جسمانی داده، او در این جهان خاکی مهمان است، مهمانی که به جانشینی، زمین و زمینیان را اداره کند. اصل او زمینی نیست، امیال زمینی فرعاند و نه اصل.
گر تو را مادر بترساند ز آب / تو مترس و سوی دریا ران شتاب
*****
پیل
پیلی را آوردند بر سرچشمه که آب بخورد. خود را در آب میدید و میرمید. میپنداشت که از دیگری میرمد. نمیدانست که از خود میرمد. همه اخلاق بد از ظلم و کین و حسد و بیرحمی و کبر در توست، نمیرنجی، چون آن را در دیگری میبینی، میرمی و میرنجی.
*****
مور و قلم
مورچهای کوچک دید که قلمی روی کاغذ حرکت میکند و نقشهای زیبا رسم میکند. به مور دیگری گفت که این قلم نقشهای زیبا و عجیبی رسم میکند. نقشهایی که مانند گل یاسمن و سوسن است. آن مور گفت: این کار قلم نیست، فاعل اصلی انگشتان هستند که قلم را به نگارش وامیدارند. مور سوم گفت: نه فاعل اصلی انگشت نیست؛ بلکه بازو است؛ زیرا انگشت از نیروی بازو کمک میگیرد. مورچهها همچنان بحث و گفتگو میکردند و بحث به بالا و بالاتر کشیده شد. هر مورچه، نظر عالمانهتری میداد تا اینکه مسئله به بزرگ مورچگان رسید. او که بسیار دانا و باهوش بود، گفت: این هنر از عالم مادی صورت و ظاهر نیست، این کار عقل است. تن مادی انسان با آمدن خواب و مرگ، بیهوش و بیخبر میشود. تن، لباس است. این نقشها را عقل آن مرد رسم میکند.
مولوی در ادامۀ داستان میگوید: آن مورچۀ عاقل هم حقیقت را نمیدانست. عقل بدون خواست خداوند مثل سنگ است. اگر خدا یکلحظه، عقل را به حال خود رها کند، همین عقل زیرک بزرگ، نادانیها و خطاهای دردناکی انجام میدهد.
*****
تشنۀ صدای آب
آب در گودالی عمیق در جریان بود و مردی تشنه از درخت گردو بالا رفت و درخت را تکان میداد. گردوها در آب میافتاد و همراه صدای زیبای آب، حبابهایی روی آب پدید میآمد. مرد تشنه از شنیدن صدا و دیدن حباب لذت میبرد. مردی که خود را عاقل میپنداشت، ازآنجا میگذشت و به مرد تشنه گفت:
چهکار میکنی؟
مرد گفت: تشنۀ صدای آبم.
عاقل گفت: گردو، گرم است و عطش میآورد. در ثانی، گردوها در گودال آب میریزد و تو دستت به گردوها نمیرسد. تا تو از درخت پایین بیایی، آب گردوها را میبرد.
تشنه گفت: من نمیخواهم گردو جمع کنم. من از صدای آب و زیبایی حباب لذت میبرم. مرد تشنه در این جهان چهکاری دارد؟ جز اینکه دائم دور حوض آب بچرخد، مانند حاجیان که در مکه دور کعبه میگردند.
شرح داستان: این داستان سمبولیک است. آب، رمز عالم الهی و صدای آب، رمز الحان موسیقی است. مرد تشنه، رمز عارف است که از بالای درخت آگاهی به جهان نگاه میکند و در اشیاء لذت مادی نمیبیند، بلکه از همهچیز صدای خدا را میشنود. مولوی، تشنگی و طلب را بزرگترین عامل برای رسیدن به
حقیقت میداند.
*****
فیل در تاریکی
شهری بود که مردمش، اصلاً فیل ندیده بودند، از هند فیلی آوردند و به خانۀ تاریکی بردند و مردم را به تماشای آن دعوت کردند. مردم در آن تاریکی نمیتوانستند فیل را با چشم ببینید، ناچار بودند با دست آن را لمس کنند. کسی که دستش به خرطوم فیل رسید، گفت: فیل مانند یک لولۀ بزرگ است. دیگری که گوشِ فیل را با دست گرفت، گفت: فیل مثل بادبزن است. یکی بر پای فیل دست کشید و گفت: فیل مثل ستون است و کسی دیگر پشت فیل را با دست لمس کرد و فکر کرد که فیل مانند تخت خواب است. آنها وقتی نام فیل را میشنیدند، هرکدام گمان میکردند که فیل همان است که تصور کردهاند. فهم و تصور آنها از فیل مختلف بود و سخنانشان نیز متفاوت بود. اگر در آن خانه شمعی میبود، اختلاف سخنان آنان از بین میرفت. ادراک حسی مانند ادراک کف دست، ناقص و نارسا است. نمیتوان همهچیز را با حس
و عقل شناخت.
*****
مارگیر بغداد
مارگیری در زمستان به کوهستان رفت تا مار بگیرد. در میان برف، اژدهای بزرگ مردهای دید. خیلی ترسید، اما تصمیم گرفت آن را به شهر بغداد بیاورد تا مردم تعجب کنند و بگوید که اژدها را من با زحمت گرفتهام و خطر بزرگی را از سر راه مردم برداشتهام و پول از مردم بگیرد. او اژدها را کشانکشان تا بغداد آورد. همه فکر میکردند که اژدها مرده است؛ اما اژدها زنده بود، ولی در سرما یخزده بود و مانند اژدهای مرده بیحرکت بود. دنیا هم مثل اژدها در ظاهر فسرده و بیجان است، اما در باطن زنده و دارای روح است.
مارگیر به کنار رودخانۀ بغداد آمد تا اژدها را به نمایش بگذارد. مردم از هر طرف دور او جمع شدند، او منتظر بود تا جمعیت بیشتری بیایند و بتواند پول بیشتری بگیرد. اژدها را زیر فرش و پلاس پنهان کرده بود و برای احتیاط آن را با طناب محکم بسته بود. هوا گرم شد و آفتابِ عراق، اژدها را گرم کرد، یخهای تن اژدها باز شد، اژدها تکان خورد، مردم ترسیدند و فرار کردند. اژدها طنابها را پاره کرد و از زیر پلاسها بیرون آمد و به مردم حمله بُرد. مردم زیادی در هنگام فرار زیر دستوپا کشته شدند. مارگیر از ترس برجا خشک شد و از کار خود پشیمان گشت. ناگهان اژدها، مارگیر را یکلقمه کرد و خورد. آنگاه دور درخت پیچید تا استخوانهای مرد در شکم اژدها خُرد شود. در این داستان، اژدها کنایه از شهوت است که اگر فرصتی پیدا کند، زنده میشود و ما را میبلعد.
*****
شغال در خم رنگ
شغالی به درونِ خم رنگآمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد، رنگش عوضشده بود. وقتی آفتاب به او میتابید، رنگها میدرخشید و رنگارنگ میشد. سبز و سرخ و آبی و زرد. شغال مغرور شد و گفت من طاووس بهشتیام، پیش شغالان رفت و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند؛ چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرور داری و از ما دوری میکنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ یکی از شغالان گفت: ای شغالک، آیا مکر و حیلهای در کار داری؟ یا واقعاً پاک و زیبا شدهای؟ آیا قصدِ فریب مردم را داری؟
شغال گفت: در رنگهای زیبای من نگاه کن، مانند گلستان صد رنگ و پرنشاط هستم. مرا ستایش کنید و گوشبهفرمان من باشید. من افتخار دنیا و اساس دین هستم. من نشانۀ لطف خدا هستم، زیبایی من تفسیر عظمت خداوند است. دیگر به من شغال نگویید. کدام شغال اینقدر زیبایی دارد. شغالان دور او جمع شدند، او را ستایش کردند و گفتند ایوالای زیبا، تو را چه بنامیم؟ گفت: من طاووس نر هستم. شغالان گفتند: آیا صدایت مثل طاووس است؟ گفت: نه نیست. گفتند: پس طاووس نیستی، دروغ میگویی. زیبایی و صدای طاووس، هدیۀ خدایی است. تو از ظاهرسازی و ادعا به بزرگی نمیرسی.
*****
درخت بی مرگی
دانایی به رمز داستانی میگفت: در هندوستان درختی است که هر کس از میوهاش بخورد، پیر نمیشود و نمیمیرد. پادشاه، این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد. یکی از کاردانان دربار را به هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا کند و بیاورد. آن فرستاده، سالها در هند جستجو کرد. شهر و جزیرهای نماند که نرود. از مردم نشانیِ آن درخت را میپرسید، مسخرهاش میکردند. میگفتند: دیوانه است. او را بازی میگرفتند. بعضی میگفتند: تو آدم دانایی هستی در این جستوجو رازی پنهان است. به او نشانی غلط میدادند. از هرکسی، چیزی میشنید. شاه برای او مال و پول میفرستاد و او سالها جستوجو کرد. پس از سختیهای بسیار، ناامید به ایران برگشت، در راه میگریست و ناامید میرفت تا در شهری به شیخ دانایی رسید. پیش شیخ رفت و گریه کرد و کمک خواست. شیخ پرسید: دنبال چه میگردی؟ چرا
ناامید شدهای؟
فرستادۀ شاه گفت: شاهنشاه مرا انتخاب کرد تا درخت کمیابی را پیدا کنم که میوۀ آن، آب حیات است و جاودانگی میبخشد. سالها جُستم و نیافتم. جز تمسخر و طنز مردم چیزی حاصل نشد. شیخ خندید و گفت: ای مرد پاکدل، آن درخت، درخت علم است در دل انسان. درخت بلند و عجیب و گستردۀ دانش، آب حیات و جاودانگی است. تو اشتباه رفتهای، زیرا به دنبال صورت هستی، نه معنی، آن معنای بزرگ (علم) نامهای بسیار دارد. گاه، نامش درخت است و گاه آفتاب، گاه، دریا و گاه، ابر. علم صدها هزار آثار و نشان دارد. کمترین اثر آن، عمر جاودانه است.
علم و معرفت یکچیز است. یک فرد است با نامها و نشانههای بسیار؛ مانند پدرِ تو که نامهای زیاد دارد: برای تو پدر است، برای پدرش، پسر است، برای یکی دشمن است، برای یکی دوست است، صدها اثر و نام دارد، ولی یک شخص است. هر که به نام و اثر نظر داشته باشد، مثل تو ناامید میماند و همیشه در جدایی و پراکندگی خاطر و تفرقه است. تو نام درخت را گرفتهای، نه راز درخت را. نام را رها کن به کیفیت و معنی و صفات بنگر تا به ذات حقیقت برسی، همۀ اختلافها و نزاعها از نام آغاز میشود. در دریای معنی آرامش و اتحاد است.
*****
آذرماه هرسال مراسم بزرگداشت مولانا جلالالدین محمد بلخی در جایجای جهان برگزار میگردد، به همین مناسبت ابتدا داستانهایی را از مثنوی معنوی ذکر کردیم و حال به آراء و اندیشههای این عارف بزرگ ایرانی میپردازیم.
«پیامهای مولانا در زمان نمیگنجد». این جمله را «بان کی مون»؛ دبیر کل اسبق سازمان ملل متحد در مراسمی که در محل سازمان ملل برگزارشده بود، ایراد کرد. او این سخنان را برای نمایندگان 180 کشور جهان در سازمان ملل متحد اظهار داشت و افزود: «مولانا باوجود گذشت بیشتر از ۸۰۰ سال همچنان زنده است و این زندهبودن او بهواسطۀ اندیشههای انسان دوستانه و انسانگرایانۀ اوست. با الهام گرفتن از اندیشههای مولانا، جنگ، ناشی از عدم ظرفیت تحمل اندیشههای دیگران است. جهان برای عشق ورزیدن به تمام مخلوقات الهی آفریدهشده است. هستی در درون خود عناصری دارد که پیاپی در حال ستایش پروردگار هستند». بیان کردن این دیدگاهها از مرجع دبیر کل سازمان ملل متحد این نکته را به همۀ جهانیان نوید میدهد که اندیشههای والای مولانا ناشی از دیدگاه هستی شناختی اوست. مولانا جهان را به صورتی ترسیم میکند که مودت، انساندوستی، خویشتنداری، تصوف، قناعت و همزیستی مسالمتآمیز از مشخصههای بارز آن است. «پروفسور اریک جئوفری»؛ مولانا شناس شهیر، پیرامون دیدگاههای مولانا اظهار میدارد: «بسیاری از غربیان به خاطر موضعگیریهای امروز غرب در مقابل جهان اسلام و مسلمانان، ریشههای اسلامی فلسفۀ مولانا را نادیده میگیرند و از آن سخنی به میان نمیآورند». «اسین چلبی»؛ بیست و دومین نوادۀ مولانا هم دربارۀ این بزرگمرد عرفان میگوید: «زبانِ فهم اندیشهها و اشعار مولانا، زبان دل است و زبان دل در همۀ زبانها مشترک است. چکیدۀ افکار مولانا را میتوان در تأکید و تلاش او برای احیای صلح در جهان دانست. دستیابی به صلح در جهان، نیازمند فرا رفتن از منافع شخصی و عشق ورزیدن به همۀ مخلوقات الهی است. این اندیشه که جهان هستی در حال عبادت و ستایش پروردگار است و زندگی را باید از زاویهای عاشقانه نگریست در اشعار مولانا موج میزند».
شک نکنیم که مولانا عقیده دارد: رنج اساسی بشر عمدتاً به دلیل افتادن در دام محدودیت و بر مرکب نفس سوارشدن، در صندوق انسانیت خود افتادن، چشم درون را بستن و حقیقت را نیافتن است. شاید مولانا، یکی از کارهایی که برای ما در همین دوره بخواهد انجام بدهد، این است که دیدۀ ما را، عقیدۀ ما را و باورهای ما را تصحیح کند. ما میتوانیم بهجرئت و با اطمینان تمام باور خودمان را در مقابل مولانا آفتابی کنیم، آنوقت قلم نقد او بر باور ما تأثیر گذاشته و افکار و اندیشۀ ما را تغییر خواهد داد. مولانا خطاب به انسانها نگاه مثبتی دارد. او همۀ ما را ترغیب میکند که به دیگران عشق بورزیم. مهر ورزیدن به یک انسان، یک شهروند، یک همسایه، یک دوست، یک خویشاوند، آنهم بیمزد و بیمنت، بهترین راه برای پریدن به سمت آسمان است. اگر میخواهیم از این بام به آن بام بپریم، وقتمان را بیخودی تلف نکنیم. دور خودمان نگردیم. قدری هم راه آسمان را شکار کنیم، تعالی بجوییم، معنی بجوییم، پرواز کنیم، اوج بگیریم، یک طریقش ازنظر مولانا، مهربانی کردن به همنوعان است.
آوازۀ مولانا جلالالدین بلخی تا آنجا پیش رفته است که برد پیت؛ هنرپیشۀ مشهور آمریکایی، توجه و علاقهمندی خود به مولانا را با یکی از رباعیات دیوان شمس که به زبان انگلیسی روی بازوی راستش خالکوبی کرده است، بیان میکند و همواره در هر سخنی، وقت و بیوقت به هوادارانش نشان میدهد. موضوعی که در رسانههای جهان بازتاب فراوانی یافته و دیلی میل نیز بهطور ویژه این رویداد تازه را همچون دیگر حواشی بازیگران پوشش داده است. معنی انگلیسی شعر
اینگونه است.
«There exists a field, beyond all notions of right and wrong. I will meet you there»
و اصل شعر چنین است:
ز کفر و ز اسلام برون صحرائی است / ما را به میان آن فضا سودائی است
عارف چو بدان رسید سر را بنهد / نه کفر و نه اسلام و نه آنجا جایی است
مولانا بر تمامی مسائل مرتبط با انسان ازجمله جسم و ذهن که یوگا نیز روی آن تأکید فراوان دارد، صحبت کرده و راه را نشان داده است. او معتقد است آرامش جسم و ذهن ناشی از لقمههایی است که در دهان میگذاریم:
او اعتقاد دارد: آنچه ما میخوریم در روحیات ما تأثیر دارد، اینکه روزی ما و لقمۀ ما چه باشد، بیارتباط نیست با اینکه «حال ما» چگونه باشد.
لقمۀ انسان باید حلال باشد، اما لقمه تنها آن خوراکی نیست که از راه دهان میبلعیم، لقمههایی هست که ذهن ما و جان ما را تغذیه میکند.
ما روزانه، سر سفرههای مختلفی برای جسم و روحمان روزی برمیداریم. مهم است که بدانیم روزیای که به جسم و جانمان میرسانیم، حلال است یا حرام؟ او عیاری را برای سنجش آن مشخص میکند.
اگر بهطور مستمر در دلمان احساس گرفتگی و تاریکی داریم، اگر در دل ما حسد و نفرت و خشم و غفلت از معنویات موج بزند، جایی همسفرۀ شیطان شدهایم و بهیقین، لقمۀ حرامی خوردهایم یا روزی ناپاکی به روح و جان خود دادهایم.
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام / جهل و غفلت زائد، آن را دان حرام
اما لقمۀ حلال، چه غذای جسم باشد و چه خوراک روح و جان، نتیجهاش گرمی و روشنایی و کمال و امید و عشق و محبت نسبت به مردم است.
لقمهای کآن نور افزود و کمال / آن بود آورده از کسب حلال
علم و حکمت زائد از لقمه حلال / عشق و رقّت آید از لقمه حلال
به گفتۀ مولانا هیچگاه فراموش نکنیم، آنچه انجام میدهیم، آنچه میخوریم، آنچه مینوشیم، آنچه میخوانیم، هر موسیقیای که گوش میدهیم، برنامهای که تماشا میکنیم، همه برای ما «لقمه» هستند، لقمههایی که فکر و نوع نگاه ما به هستی و نوع رفتارمان را شکل میدهند:
لقمه، تخم است و برش، اندیشهها / لقمه، بحر و گوهرش اندیشهها
حلالترین قوتی که به ما میرسد، آن است که نتیجهاش عشق به انسانها و هستی و میل خدمت به خلق و البته میل پر کشیدن بهسوی جهان معنا باشد:
زائد از لقمه حلال اندر دهان / میل خدمت، عزم رفتن آن جهان
پایان مطلب را با گفتهای از خانم پرفسور آنه ماری شیمل آلمانی؛ مولانا شناس مشهور جهان به پایان میبریم که میگوید:
«اگر از من سؤال شود که کدامیک از ابیات مولانا طی پنجاه سال اخیر، در عمیقترین غمهایی که احساس میکردم، بارها به من تسلّی خاطر داده است، بیت زیر را میخوانم:
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها / رهِ پنهان بِنَماید که کَس آن راه نداند»
آیا در مسیر سلوک معنوی نیازمند راهنما و پیر هستیم؟
نویسنده: راجل گابریل / برگردان: راضیه افخمی
«کودک بدون وجود مادر و پدر زاده نمیشود؛
بدون وجود آب، شستشوی لباسها امکانپذیر نیست؛
سوارکار بدون وجود اسب معنایی نخواهد داشت و
بدون وجود مرشد و راهنما، طی کردن مسیر سلوک امکانپذیر نمیباشد ».
(کبیر- شاعر و نویسندۀ هندی)
آیا نیاز به پیر طریقت
الزامی است؟
همچنان که در مسیر تکامل معنوی و سلوک گام برمیدارید، دیر یا زود این سؤال در ذهنتان نقش میبندد که آیا به وجود راهنما و مرشد نیازمندید یا قادرید بهتنهایی مسیر سخت و طولانیِ سلوک را طی نمایید؟ پاسخ مثبت است. شما قادرید بهتنهایی مسیر سلوک را طی نمایید، اما زمانی که راهنمایی برای هدایت شما وجود دارد، چرا از وجود آن بهرهمند نگردید؟
تصور نمایید که پیمودن مسیر معنوی همچون داشتن قرضی با مبلغ هنگفت است. سه فرد وجود دارند که نهایت تلاششان را میکنند که بدهی خود را تسویه نمایند. پرداخت چنین مبلغ هنگفتی نیازمند گذشت زمانی طولانی است و کیفیت زندگی آنان را رنجآور نموده است. آنها برای مدتزمان زیادی است که مقروض شدهاند و نمیدانند چه اقدامی باید انجام دهند تا از بدهی خود خلاصی یابند.
روزی یک فرد بسیار متمول در جمع آنها حضور یافته و به آنان میگوید که اجازه دهید بدهیهایتان را پرداخت نمایم. ثروت من، آنقدر هنگفت است که پرداخت چنین مبالغی برایم ناچیز است. مرد اول از او میپرسد؟ «سود این کار برای شما چیست؟ باور کردن انجام چنین کار عظیمی از جانب شما در حق من مشکل است. نمیتوانم اعتماد کنم». او راه خود را در پیش میگیرد و میرود.
مرد دوم به فرد ثروتمند میگوید:
«از پیشنهادتان متشکرم؛ اما ترجیح میدهم که خود، بدهیهایم را تسویه کنم. این من هستم که مقروضم و خود نیز موظف به تسویۀ آن هستم». او نیز همچون فرد اول راه خود را در پیشگرفته و میرود.
اما نفر سوم پاسخ میدهد: «خیلی متشکرم. چه موقع شروع کنیم؟»
شما جزء کدام دسته از انسانهای فوق هستید؟
انواع پیر و مرشد
پیر به معنای «برطرفکنندۀ تاریکی» است. هر انسان یا هر چیزی که یاریتان میدهد لایههای جهالتی که پیرامون روحتان را فراگرفته است، بزدایید.
نخستین راهنمایان شما، والدینتان بودهاند. معلمین مدرسه و استادان دانشگاه نیز همچون کشیشان و روحانیون بهنوعی نقش راهنما را برایتان ایفا کردهاند. حیوانات خانگیتان و همچنین مادر هستی، طبیعت در زمرۀ آموزگاران و راهنمایان شما قرار دارند. امروزه حتی اینترنت نیز بهنوعی نقش معلم را برایتان ایفا میکند.
در مفهوم معنوی، مرشد، پیر یا راهنما به فردی اطلاق میگردد که در سفر انسان به سمت درک نفس و خویشتن خویش او را یاری جوید. طیف وسیعی از راهنمایان معنوی وجود دارند، ازجمله:
ӿ آموزگاران
ӿ استادان
ӿ مرشدان هدایتشده و روشنگر
آموزگاران
آموزگاران در خصوص سطوح بالاتری از آگاهی صحبت میکنند، بدون اینکه خود در آن سطوح قرارگرفته باشند و آن را تجربه نموده باشند. این افراد قادرند درکی عقلانی ارائه دهند و تکنیکهای مفیدی را به شما آموزش دهند، اما تنها میتوانند آن دسته از تجربیاتی را انتقال دهند که خود آن را کسب نمودهاند.
استادان
بهعلاوه، استادان بزرگ (چه آنان که در قید حیات هستند و چه آنان که با این دنیای خاکی وداع کردهاند)، میتوانند در قلمرو هدایتکنندگان شما قرار گیرند و مفاهیم و بینشهای عمیقی را انتقال دهند؛ اما عدم تماس شخصی با آنان در هنگام بروز سؤال همچون سد و حائلی در جهت پیشرفت معنویتان عمل میکند و پیمودن مسیر سلوک را با مشکل مواجه میسازد.
مرشدان زندهای نیز وجود دارند که از سطح بالایی از آگاهی برخوردارند، اما این اجازه به آنان داده نشده که به شکل لفظی، جویندگان حقیقت را هدایت نمایند، تنها میتوانید از همجواری و حضور در کنارشان بهرهمند شوید. فقط موهبت و دعای خیرشان است که میتواند بدرقۀ راهتان باشد؛ چراکه این خطر وجود دارد که به دلیل عدم درک درست، تجربیاتی که در این راه کسب مینمایید، شما را دچار تردید و انحراف نماید.
مرشدان هدایتشده و روشنگر
خوشبختانه در این دنیای خاکی تعدادی هرچند اندک مرشد و راهنمای روشنگر وجود دارند که از رؤیایی که زندگی نامیده میشود، بیدار شده و به کشف حقیقت پرداختهاند. این افراد با مهربانی و شفقت بیکرانشان بهمنظور تعدیل رنجهای بشر برگزیدهشدهاند تا به همنوعان خود
یاری رسانند.
آنان که خود مسیر سلوک را طی نمودهاند، نهتنها در پیمودن این مسیر ناهموار راهنمایتان خواهند بود، بلکه همچنین یاریتان میکنند که از حجاب جهل و نادانی و وهم و پنداری که روحتان را فراگرفته است، رهایی یابید.
بر اساس متون مقدس، ریشۀ رهایی و آزادی به وجود پیر طریقت بستگی دارد. طی کردن راه سلوک، آفتها و خطرهای بسیاری دارد، بهتر است پیر و مرشدی راهبلد و آشنا شما را همراهی سازد تا در پیمودن مسیر حقیقت گمراه نگردید.
پیر طریقت شما را قادرمی سازد که استعدادهای نهفته در وجودتان را شکوفا ساخته و با توجه به گنجایش و ظرفیت درونیتان شما را لبریز میسازد. آنها همان افرادی هستند که به سریعترین شکل ممکن شما را به سمت نور و روشنایی
رهنمون میسازند.
چگونه راهنمای خود را بیابیم؟
فردی میتواند مرشد حقیقی خود را بیابد که به مراقبه پرداخته، از پاکی و خلوص درون برخوردار بوده و اشتیاق شدید جهت رهاسازی روح از قیود و بندهایی که آن را اسیر خودکرده، داشته باشد. گوشبهزنگ راهنمایی باشید که از حومۀ زندگیتان بازدید کرده و در خصوص آموزههای استادان زنده سخن بر زبان میآورد. به ندای درونی خود گوش فرا دهید تا دریابید چه کسی یا چه چیزی در شما طنین انگیز بوده و آنچه را که تشنۀ یافتنش هستید به شما عرضه میدارد.
بر اساس یکی از قدیمیترین ضربالمثلهای متافیزیکی «هر زمان که دانشجو آماده باشد، استاد ظاهر خواهد شد».
چگونه راهنمای واقعی خود را شناسایی نماییم؟
راهنمای واقعی تنها از عشق ناب به شما میآموزد. تنها عشق خالص و ناب و روشنایی و نور است که از او ساطع میگردد و آن را به همان شکلی از او دریافت خواهید کرد که در آن لحظه به آن نیازمندید.
راهنما و مرشد واقعی میبایست واجد خصوصیات ذیل باشد:
ӿ درک و بینش درستی از دانش و مفاهیمی که آموزش میدهد، داشته باشد.
ӿ در فکر، سخن و عمل خالص باشد.
ӿ توانایی پرتوافکنی شفقت، بخشش، تواضع و صلح را داشته باشد.
لذت و سرور راهنمای واقعی در آفرینش مریدان و پارسایان نمیباشد، بلکه در ادغام آگاهی خود با آگاهی مریدانش و ارتقا سطح آگاهی آنان است. او میکوشد سطح آگاهی آنان را به آن درجه از کمال برساند که قادر باشند نفس خود را بهطور کامل تحت سلطۀ خویش درآورند.
وجود راهنمای واقعی به معنای سلب آزادی اراده و استقلال از خود نمیباشد، چراکه مرشد واقعی هرگز روش از پیش تعیینشدهای در خصوص پیمودن مسیر زندگی یا نوع خاصی از شیوۀ تفکر را به مریدان خود القا نمینماید؛ بلکه همچون یک مشاور در هنگام بروز سؤالات و مشکلات شاگردانش عمل مینماید.
همه میدانیم، دستیابی به افرادی با خصوصیات انسانی پدیدهای نادر است؛ اما یافتن همزمان گروهی دارای خصایص انسانی و آگاهی معنوی امری بس عظیمتر میباشد. هرچند داشتن آگاهی معنوی و یافتن راهنمایی ایدهآل بالاترین موهبتی است که به یک انسان ارزانی میگردد.
شما پیشاپیش موجود هدایتشدهای بودهاید که وجود حجابی اطراف روحتان، حقیقت و جوهرۀ واقعی آن را پوشانده است؛ اما روح شما نهایتاً راهنمای موردنیاز خود را خواهد یافت. زمانی که با راهنمای واقعی خود ملاقات نمودید، درخواهید یافت که او بسیاری از سطوح وجود شما را تحت تأثیر قرار خواهد داد و به صلح و آرامشی درونی سرشار از امید و اطمینان دست خواهید یافت.
احتیاط
سوامی ویوکاناندا2 اخطار میدهد که افرادی وجود دارند که گرچه در جهالت و تاریکی دستوپا میزنند، ولی در قلب خود مغرورانه میپندارند که همهچیز را میدانند.
برخی ممکن است که تجربۀ بسیار اندکی از روشنگری، بدون درک و بینش درست کسب کرده باشند. مصاحبت با این افراد حتی برای مدتزمانی طولانی تنها یاریتان میدهد که بسیار اندک در این مسیر پیشرفت نمایید.
انگیزۀ راهنمای واقعی از کمک به همنوعان خود، هرگز پول، نام یا شهرت نیست؛ همچنان که در ادبیات ودایی میخوانیم:
«به دنبال مصاحبت با افرادی باشید که جویای روشنگری هستند، اما بگریزید از آن دسته از افرادی که ادعا میکنند به آن دستیافتهاند ».
مرحلۀ نهایی
سخن آخر اینکه پیر و راهنما سبب معرفت و درک نفس نمیگردد، بلکه تنها موانعی را که بر سر راه آن قرار دارد، میزداید. نفس همیشه مورد درک قرار میگیرد.
راهنما و مرشد، تنها قادر است شما را تا مرز درک نفس پیش برد. رسیدن به مرحلۀ نهایی، فقط و فقط به وجود خودتان بستگی دارد. این شما هستید که میبایست قدم آخر را بهتنهایی بردارید. حساسترین و مهمترین زمان در پیمودن مسیر سلوک همین لحظه است.
این همان زمانی است که نفس (Ego) نهایت تلاش خود را جهت بازداشتن شما از پیمودن مسیر طریقت خواهد نمود و این خطر در کمین نشسته که برخی سالکان از مسیر اصلی منحرف گردند. در چنین مواقعی ضروری است که نهایت عزم و ارادۀ خود را بروز دهید.
راهنما؛ همان خویشتن واقعیتان است
اعم از اینکه شما در پیمودن این مسیر از آموزههای راهنمایان بزرگ سود جویید یا خواهان آن باشید که مسیر سلوک را بهتنهایی طی نمایید، نهایتاً به سرچشمه و منبع وجودی خود بازخواهید گشت.
راهنما و پیر در درون خودتان نهفته است و تمام مرشدان و راهنمایان بزرگ چیزی نیستند جز آیینههایی که خویشتن وجودیتان را انعکاس میدهند؛ همان چیزی که در وجودتان به ودیعه گذاشتهشده تا یادآور و متذکر شما در خصوص همهچیزهایی باشد که به دست فراموشی سپردهاید.
روشنایی و نوری که در وجود افراد معنوی نظاره میکنید، انعکاسی از روشنایی و معنویت درونی خودتان است. هرگز قادر نخواهید بود که مطیع مرشد و پیر خود گردید، مگر اینکه مطیع ندای درونی خود شوید. انتهای این سفر معنوی کشف مجدد راهنمای هدایتشدهای است که همان خویشتن خودتان است.
جملات رامانا ماهاراشی3 را به یاد داشته باشید که میگوید: «راهنما چیزی جز خویشتنِ خویش نیست. هنگامیکه ذهن جستجوگر به دنیای بیرون متمرکز میگردد، خویشتن درونمان به شمایلِ انسانی بهعنوان راهنما بدل میگردد تا یاریمان دهد که ذهن را به دنیای
درون برافکنیم».